آقازاده ای که شهادت را طلب می کرد
تاریخ انتشار: ۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۶۰۹۹۲۴
جماران ـ منصوره جاسبی، به مجلس شورای اسلامی راه یافته بود آن هم به نمایندگی از مردم تهران، از آنهایی بود که نان آقازادگی اش را نمی خورد و برای سرکشی به جبهه ها عازم می شد، البته نه برای گرفتن عکس یادگاری که برای حضور در جمعی دوست داشتنی از مخلص ترین یاران آخر الزمانی امام عصر(عج). او شهید حاج مهدی شاه آبادی بود که امام خمینی(س) شاگرد پدرش بود و به این شاگردی افتخار می کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شیخ مهدی شاه آبادی در محضر پدری همچون آیت الله شیخ محمدعلی شاه آبادی پرورش یافت. این حضور از او یک انسان وارسته ساخت تا جایی که وقتی با حدود یک میلیون و دویست هزار رای به عنوان نماینده مردم تهران وارد مجلس شورای اسلامی شد، نه تنها این نمایندگی او را از مردم جدا نکرد که وی را بیشتر به میانشان کشاند. تا تعطیلی یا پنج شنبه و جمعه ای دست می داد، خود را به جبهه می رساند تا قدری میان مردان خدایی این روزگار نفسی تازه کند و با انرژی ای مضاعف برای خدمت به خلق خدا بازگردد.
بانو خسروی، عروس ایشان در خاطره ای از همکاریش در خانه چنین روایت کرده است:
برایشان زن و مرد نداشت و همیشه سعی داشتند تا در کارهای خانه کمک مادر باشند، یک روز پیش از اعزام به جبهه بود و ماشین لباسشویی خراب، هیچ کس در خانه نبود، من بودم و آقاجان که ایشان برای اینکه زودتر کارهای خانه راه بیفتد مشغول درست کردن ماشین لباسشویی شدند.
مدتی که گذشت بسیار خسته شده بودند و من تصمیم گرفتم تا با آب پرتغالی گلویشان را تازه کنم. لیوانی آب پرتغال گرفتم و چون دست آقاجان کثیف بود، خودم آن را تا نزدیک دهانشان آوردم که نوش جان کنند و نگاه بسیار محبت آمیز آقاجان تشکری بود که از من کردند طوری که این نگاه تا عمق وجودم نفوذ کرد و هنوز هم مشتاق آن نگاه ایشانم.
کار تعمیر ماشین لباسشویی که به اتمام رسید، دیگر نزدیکی های ظهر بود و وقت نماز که هر دو برای نماز آماده شدیم و من با اجازه از ایشان، نمازم را اقتدا کردم و هنوز هم یادآوری آن آخرین دیدار و آخرین نمازی که با هم خواندیم برایم بسیار لذتبخش و شیرین است و این، احساس مرا دگرگون می کند.
آخرین دیدارش اما با دلاورمردان جبهه توحید به شکل زیر رقم خورد:
چهارشنبه پنجم اردیبهشت ماه سال 63، جزایر مجنون انتظارش را می کشیدند. همین که پایش به خاک مجنون رسید، بچه ها دور و برش را گرفتند و می خواستند دستبوس باشند که او اجازه نداد و می گفت: اگر رزمندگان سر ناقابل ما را بخواهند تقدیمشان می کنم و این سر در مقابل آنها ارزش ندارد.
دقایق دویدنشان گرفته بود، انگار می خواستند هر چه زودتر ماموریتشان را به پایان برسانند. الله اکبر ظهر که فضا را عطرآگین کرد، رزمنده ها صف به صف ایستادند تا شیخ تکبیر بگوید. سجده شکر پایان نمازش اما به درازا کشید شاید می گفت: اللهم انی اسئلک ان تجعل وفاتی قتلاً فی سبیلک تحت رایة نبیک و ولیک مع اولیائک... استغاثه ای که زود پاسخ داده شد اصلا شاید خود را به جبهه فرا خوانده بودند تا دعایش را به اجابت برسانند.
ادامه بازدید از جزایر مجنون به بعد از نماز جماعت واگذار شده بود. مجنون و هواپیمایی که با آتش رزمندگان سقوط کرده بود، مورد ارزیابی قرار گرفت. شب جمعه بود و زیارتی سید شهیدان حسین بن علی علیه السلام و دعای کمیل در مقر برگزار می شد. قرار بود شیخ مهدی خودش را برساند اما آسمانیان ندا سر دادند که وقت رجعت به سوی بی کرانه هاست. خمپاره ای ماموریت این رجعت را عهده دار شد. زمزمه دسته جمعی ملائک به گوش می رسید: ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی.
برای امام پیغام آوردند که شیخ مهدی شاه آبادی به آرزویش رسیده است. ایشان دست به قلم شدند و پیام تسلیتی به مناسبت شهادت استادزاده خود در هفتم اردیبهشت 63 به یادگار گذاشتند. امام چنین از استاد خود و آقازاده شان شیخ مهدی یاد کرده اند:
"بسم اللّه الرحمن الرحیم
إناللّه و إِنّا إلیه راجعون
با کمال تأسف و تأثر شهادت استادزادۀ محترم،[1]جناب حجت الاسلام، آقای آقا شیخ مهدی شاه آبادی، را به پیشگاه معظّم حضرت بقیة اللّه، أرواحنا لمقدمه الفداء، تبریک و تسلیت عرض می کنم. مبارک باد بر آن حضرت چنین فداکاران و جانبازان در راه هدف بزرگ و اسلام عزیز، که با شهادت افتخارآمیز خود ملت عظیمالشأن ایران، بویژه روحانیت عالیقدر، را سرفراز می نمایند. این شهید عزیز علاوه بر آنکه خود مجاهدی شریف و خدمتگزاری مخلص برای اسلام بود و در همین راه به لقاءاللّه پیوست، فرزند برومند شیخ بزرگوار ما بود، که حقاً حق حیات روحانی به اینجانب داشت، که با دست و زبان از عهدۀ شکرش برنمیآیم. از خداوند متعال برای این شهید سعید و سایر شهدای در راه اسلام رحمت در جوار خود، و برای فامیل معظّم و حضرات آقازادگان محترم شاهآبادی، دامت افاضاتهم، صبر و اجر عظیم خواستارم.
روح اللّه الموسوی الخمینی" (صحیفه امام؛ ج ۱۸، ص ۴۰۷)
1 ـ آیت الله العظمی میرزا محمد علی شاهآبادی، پدر شهید مهدی شاهآبادی، از عارفان وارسته بود که امام خمینی سال ها از محضر ایشان کسب فیض کرده است.
منبع: جماران
کلیدواژه: زلزله ترکیه و سوریه امام خمینی شهید مهدی شاه آبادی زلزله ترکیه و سوریه مهدی شاه آبادی شیخ مهدی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.jamaran.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جماران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۶۰۹۹۲۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
این شهید حتی موقع به دنیا آمدن فرزندش هم حاضر نشد به خانه برگردد!
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلیهایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدتهای خود را در عملیات غرورآفرین الی بیتالمقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه درپی میآید ماحصل گفتگو با محترمالسادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است.
بیقرار رفتن بودبنابر روایت ایسنا، سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم میکرد. خدمت سربازیاش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش میگوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کارهای خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کارهای خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک میکرد. همیشه نماز را اول وقت میخواند و من بلافاصله پشت سرش میایستادم. نمازهای جماعتمان را هیچگاه از یاد نمیبرم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی میکردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار میداد. جمعیت به پادگان نزدیک میشد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضیها میگفتند: «این چه کسی است که با جرأت آنها را به جمع ما میکشاند.» چند روز بعد پادگانهای ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوبارهای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد.
خبر تولد فاطمهخدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش میگفتند: یکی از بچهها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی میخواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی میگذاشت. بعضیها از دور میگفتند:مبارکه! عدهای هم میپرسیدند:اسم دخترت را چی میگذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!
فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچهها میخواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات میمانم.
شهادت در بیت المقدسهمرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعدها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپارهای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای نالهای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. میدانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آنها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی میخواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه میگوید وقتی به شهادت رسید کوچکترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهرهاش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود.
بدرقه با دعای خیرقبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعدها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالیکه سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه میخواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمیبینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!
فاطمه و شهادت پدرخیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیتالمقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه میکرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد.
از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامهای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایتمدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیههایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.
۲۷۲۱۹
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901499